خداوند همه ی ما را دوست دارد و درک می کند ،
منظورم از ما ، من و توست ...
مهربانی او همه را کفایت می کند ،
از پیر و جوان گرفته ،
تا افراد تنها و ناتوان ،
از تند خویان تا متکبران ...
عشق او حد و مرزی نمی شناسد ،
پس هرگز گمان مکن که مورد رحمت او واقع نمی شوی ؛
مهم نیست که چه کسی هستی یا چه شغلی داری ،
نام تو نیز در فهرست خداست ...
مهم نیست که چه گذشته ای داشته ای ،
به خدا اعتماد کن تا حقیقت این کلمات را دریابی ؛
به سختی کارت فکر نکن فقط آنرا در دست خدا بگذار ،
زیرا آن زمان که همه رهایت می کنند هنوز در آغوش او هستی ؛
خدا هنوز هم دوستمان دارد ،
از آغاز جهان شیفته مان بوده ،
و همیشه هم خواهد بود ...!
گاهی باید فاتحـــه خـــاطره ای رو خوند فاتحـــه تو رو می خونه !
در و دیـوار اتــاقــمـ بــویِ خــون میــدهــد مــن امشــب تـمـامـ وابـستـگـے امـ بــه تــو را بــه تـیـغ کـشـیـده امـ!
چـه رســم ِ تلخــی سـت
مـحکــم باش
آنقدر به مردم این زمانه
هیچ ماشینی به مقصدِ تو نمی رساندَم.
حرف میزنی اما تلخ دیوانه میکند مرا !
تو زیر همه چیز زدی، زیر گریه...
ذائــــــقـــه امـــ پــیــر شـــده
شاید برایت عجیبست این همه آرامش ام !
اسمش " تقصیر " است!
بعضی وقتها
اینجــــــا ؛
چشم بَـــــسته از فرسنگ ها می شناسمت!
وگر نه همون خـــاطره
تــــو ، بــی خـــبـر از مــن !
و
تمـــام ِ مـن ، درگـــیر ِ تــو
وقتی خیلی نرم شوی ؛
همه خـَمـَت می کنند !
حتی کسی که انتظار نداری ...
بی اعتمادم
که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم
زمین را از زیر پایم بکشند
مسافرکِش ها هم فهمیده اند
خیالی بیشْ نبوده ای!
محبت می کنی ولی سرد
چه اجباری است دوست داشتن من!
شباهت این روزها
با روزهایی که
وعده میدادی !
و من
فقط
بیـــســـتـــ ســـالگی امـــــ ؛
طـــعــــم پنــــجــــاه ســــــالــگـــی دارد
خودمانی بگویم ؛
به آخر که برسی دیگر فقط نگاه میکنی
حالا تو هی بگو " تقدیر " و خودت را آرام کن
از شدت دلتنگی ، گریه که هیچ
دلت می خواهد ،
های های بمیری
همــه ی نســل هــــا ؛
نســـل سـوختـــه هستنــــــد
فقــط درصـــد سوختگــــی فــــرق می کنـــــد !
این تَـــــلاشت برای گم شُــدن مَــرا می خنداند