سفارش تبلیغ
صبا ویژن

74267801818693750397.jpg

 خداوند همه ی ما را دوست دارد و درک می کند ،
 منظورم از ما ، من و توست ...

مهربانی او همه را کفایت می کند ،
 از پیر و جوان گرفته ،
تا افراد تنها و ناتوان ،
از تند خویان تا متکبران ...

عشق او حد و مرزی نمی شناسد ،
پس هرگز گمان مکن که مورد رحمت او واقع نمی شوی ؛

 مهم نیست که چه کسی هستی یا چه شغلی داری ،
 نام تو نیز در فهرست خداست ...

مهم نیست که چه گذشته ای داشته ای ،
 به خدا اعتماد کن تا حقیقت این کلمات را دریابی ؛

به سختی کارت فکر نکن فقط آنرا در دست خدا بگذار  ،
زیرا آن زمان که همه رهایت می کنند هنوز در آغوش او هستی ؛

 خدا هنوز هم دوستمان دارد ،
 از آغاز جهان شیفته مان بوده ،
و همیشه هم خواهد بود ...!




تاریخ : دوشنبه 92/4/3 | 10:23 صبح | نویسنده : محمدرضا | نظر

گاهی باید فاتحـــه خـــاطره ای رو خوند


وگر نه همون خـــاطره

فاتحـــه تو رو می خونه !



در و دیـوار اتــاقــمـ بــویِ خــون میــدهــد

مــن امشــب

تـمـامـ وابـستـگـے امـ

بــه تــو را

بــه تـیـغ کـشـیـده امـ!



چـه رســم ِ تلخــی سـت

تــــو ، بــی خـــبـر از مــن !

و

تمـــام ِ مـن ، درگـــیر ِ تــو



مـحکــم باش

وقتی خیلی نرم شوی ؛

همه خـَمـَت می کنند !

حتی کسی که انتظار نداری ...



آنقدر به مردم این زمانه

بی اعتمادم

که میترسم هرگاه از شادی به هوا بپرم


زمین را از زیر پایم بکشند



هیچ ماشینی به مقصدِ تو نمی رساندَم.

مسافرکِش ها هم فهمیده اند

خیالی بیشْ نبوده ای!



حرف میزنی اما تلخ

محبت می کنی ولی سرد

چه اجباری است دوست داشتن من!



دیوانه میکند مرا !

شباهت این روزها

با روزهایی که

وعده میدادی !


سه شنبه چهارم مهر 1391 | 20:53 | ارکــــــــــــــــــــــــــــــــــیده | 32 نظر |


تو زیر همه چیز زدی،


و من

فقط

زیر گریه...



ذائــــــقـــه امـــ پــیــر شـــده


بیـــســـتـــ ســـالگی امـــــ ؛

طـــعــــم پنــــجــــاه ســــــالــگـــی دارد



شاید برایت عجیبست این همه آرامش ام !


خودمانی بگویم ؛

به آخر که برسی دیگر فقط نگاه میکنی



اسمش " تقصیر " است!

حالا تو هی بگو " تقدیر " و خودت را آرام کن



بعضی وقتها

از شدت دلتنگی ، گریه که هیچ

دلت می خواهد ،

های های بمیری



اینجــــــا ؛

همــه ی نســل هــــا ؛

نســـل سـوختـــه هستنــــــد

فقــط درصـــد سوختگــــی فــــرق می کنـــــد !



چشم بَـــــسته از فرسنگ ها می شناسمت!

این تَـــــلاشت برای گم شُــدن مَــرا می خنداند





تاریخ : یکشنبه 92/4/2 | 12:40 عصر | نویسنده : محمدرضا | نظر