گل من گوش کن عزیزم گلدونت برات میخونه / تو کدوم باغ قشنگی ریشه هات زده جوونه؟ میدونم وسعت گلدون واسه تو کوچیک و تنگ بود / با تموم سادگیهاش واسه من اما قشنگ بود گل من رفتی و گلدون میخونه برات عروسک / تو به آرزوت رسیدی باغ خوشبختی مبارک اما گاهی من میترسم که تو اونجا خوش نباشی / نکنه غصه بیاد و گل من پژمرده باشی گل من خبر نداری دل گلدونت میگیره / اگه تو پژمرده باشی گلدونت برات میمیره گل من نگو که اونجا دل تو برام میگیره / گل من نگو شکستی گلدونت برات بمیره
چند روزی میشه یه صدایی توی گوشم میپیچه اره یه صدای اشنا اشناتر از خودم به خودم صدایی که قبلا خیلی میشنیدم ولی..... صدایی که باهاش اروم میشم صدای تو صدای تو که میگی هنوزم دوستم داری
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم. شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم. شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهان خانه ی جانم، گل یاد تو درخشید. باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم، پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم. ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت، من ، همه محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام، بخت، خندان و ،زمان رام. خوشه ی ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست بر آورده به مهتاب. شب و صحرا و گل و سنگ، همه، دل داده به آواز شباهنگ. یادم آید، تو به من گفتی:"از این عشق حذر کن! لحظه ای چند بر این آب نظر کن! آب، آیینه ی عشق گذران است. تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا که دلت با دگران است! تا فراموش کنی، چندی از این شهر، سفر کن!" با تو گفتم:"حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم!" روز اول که دل من به تمنای تو پر زد، چون کبوتر لب بام تو نشستم. تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم. باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم، تا به دام تو در افتم، همه جا گشتم و گشتم، حذر از عشق ندانم، سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم! اشکی از شاخه فرو ریخت. مرغ حق، ناله تلخی زد و بگریخت... ماه بر عشق تو خندید. اشک در چشم تو لرزید، یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم، پای در دامن اندوه کشیدم، نگسستم، نرمیدم... رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم، نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم...! بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم...!
هوا ابر است و چشمان من تاریک از نور
باز هم بارش غم دار بارانی که خلاق خیسم کرد
هنوز هم پنچره باز است و ابر ها رو هم می رقصند
و من بی روح در هوای جسمم آبیاری می شوم
یک لبخند که گاه از بین لبانم بلوا می کند
و آشوب دلم را که در گیرست , پنهان
من از چشم های مردی که همیشه خیس است پر فرارم
که گویاست اشکهایش همیشه برای این و آن روان است
چترم که باز می شود احساس باران می میرد
و دیگر خدا نمی تواند با دست های بارانیش گونه هایم را لمس کند
من , پر هوس در راهروی خیابان در انتظارم
انتظار حس دستان نرم خدا که گونه ام را خیس می کند
اما بی خبر از این که امروز هوا آفتابیست
و چشمان من هنور از روشنی تاریک
توخیال کردی بری دلم برات تنگ میشه بـاغ خـونه بی تـو خشک بی رنگ میشه فکرمیکردی که بری دلم پرازرنج وغمه بعدتــورنـگ گـل هـــارنـگ ســاه ماتــمه
توخیال کردی بری دلم برات تنــگ میشه نمی دونستی دلم به سختی هات سنگ میشه
فکرنکردی میتونم تورافرامــوش کـنم مثل بـادی بورزم شـعله تورا خــامـوش کنم
راه بیـن منـوتـــو دورترین فاصله شد برای بهم رسیدن دلابـی حـــاصـــله شـــد
حـالاامـروزدیــگه من اسم تو یادم نمـیاد دیگرحتی دل من خاطره هاتم نمی خواد
میدونم توی دلت تلخ ترین گله هــاست حسرات واشدن کــورتـــرین گیره هـــاست